بنام خدا

با ساعت ها قهر کرده ام

دیر تر از انچه انتظار داشتم آمدی

نمی دانم بروم یا بمانم

حالا که آمده ام اما دلم دیگر با تو نیست

دلم می خواهد تنها زیر باران قدم بزنم

دلم می خواهد آهنگ جاده ابریشم، که باآن خاطره داشتیم را گوش بدهم

وبگذرم از خیال های ابریشمی

انگار محکومم به این که با لذت ، تنهایی را انتخاب کنم

من در این پستوی تنهایی ، تنها به خوشبختیت می اندیشم

انگار سرنوشت من این است

خوشبخت کردن نه خوشبخت شدن.......................

سپیده

خدا
آهنگ تنهایی دیگر آنقدر برایم دل نواز است که حتی خیال با تو بودن را هم ندارم......

آنقدر در نبودت تنهایی برایم لالا خواند که حتی خواب تو از چشمانم گریخت.......

باز بگذار... و ... بگذر....

زیرا که من تنهایی را تنها نخواهم گذاشت .....

تنهایی برایم زیباترین آواست....

در تنهایی خدا را میابم................

نوشته ی خواهرم سحر

دلم برایت تنگ است خیلی تنگتر از نفس تنگی پیرمردی که به زور اکسیژن زنده است...

برای تو مینویسم برای تو که بودنت برایم دنیای خراب شده را در چند ثانیه با خنده هایت می سازد...

من در این قاب عکسی که که تنها تصویر تو را یدک می کشد گم شده ام...

من در تو گم شده ام تو دیگر برایم رویا می شوی چون ماهی که در تنگ آب حسرت دریا را میکشد...

بغض می کنم در این لحظه غریبی که غریبانه می نویسم....

برای توکه مرا از یاد برده ای....

برایت می نویسم به حرمت عشق به حرمت دوست داشتن.....

سکوت تنها راه فرار از بغض و دلتنگی است...

پس سکوت می کنم تاآرام بگیرم ...تا سرپا باشم... تا زندگی کنم.........

سپیده

بنام خدا
عشق چیست؟ همان علاقه ای که بین موجودات دیده میشود؟
آیا همان دردیست که عاشق دچارش میشود؟
آیا عشق همان هوس است که زلیخا دچارش شد؟
آری باید اکتفا کرد به تعریف شاعر فهمیده(حسین پناهی)
عاشق شدن هنوز برای آدمی خیلی زود است خیلی زود...........
عشق را بدانید و عاشق شوید........ خواهش می کنم
سپیده