روزهایی هست که دلم می خواهد زندگی در ِ پُشتی داشته باشد، که از در ِ پُشتی فرار کنم، یعنی به تمام معنی در را باز کنم و به قول ِ قدیمی ها بزنم به چاک، توی راهروهای عجیب گم شوم و دری پیدا کنم که به ناکجا می رود، همان دری که رو به خیابانی بی آخر باز می شود و لابد فرارم می دهد از همه چیزهایی که دوست ندارم.
1393/02/17 - 12:03