کیمیا چیزایی که از عشقم دیدم رو هرکی غیر من بود فراموشش میکرد
من عشقم خیلی راحت بهم گفت عقد کرده و من پس از تبریک گفتن بهش و قطع کردن تلفن از هم پاشیدم ولی عاشقشم
منم با اقا رضا موافقم...خودمم اخلاقیاتم اینجوریه اگه باکسی باشم تااخرش هستم
بدم میاد از سرکار گذاشتن واستفاده کردن واین حرفا...
ولی درکل کسی که خیانت میکنه سهمش بیشتر از 2قطره اشک نیست...
واقعا بیشتر عشقها ببخشید گفتم عشق بیشتر سرکار گذاشتنها همینجوریه چی بگم نمیخوام منت بذارم وظیفم بوده اما نخواست آدمی هم نبودم همزمان با 40 نفر دوست باشم
تنهایی کشیدم چون جز دونفر (بچه داداشش و یکی از همکارام که تو نمایندگی همکار بودیم و علی رئیسمون )کسی خبر نداشت و زمانی ازدواج کرد که من به اجبار خانواده کار تو نمایندگی رو ول کردم و به هتل رفتم و من تو هتل تنهای تنها بودم
کارمیکنم که بهش خیانت بشه
1392/06/20 - 14:22حتی اگه عزیزترین کست باشه؟؟؟کیمیا؟؟؟
1392/06/20 - 14:27کسی که خیانت کنه بایدسرش بیاد حتی اگه عزیزترین باشه
1392/06/20 - 14:29اگه اونقدر عاشقش باشی که نتونی چی؟؟؟؟ حتی اگه بخوای نتونی؟؟؟
1392/06/20 - 14:30بین عشقو نفرت یه تار مو فاصلس اون فاصله رو از بین میبرم ازش متنفر میشم
1392/06/20 - 14:32حرفای اونو میزنی درصورتی که حق با من بود خودشو کشید کنار ولی نمیتونم ازش متنفر باشم
1392/06/20 - 14:34اون؟چطور فک میکنی حق باتو بود؟
1392/06/20 - 14:38چون به من قول ازدواج دادا حتی به پدر مادرم گفتم ولی اون نامزد کرد
1392/06/20 - 14:43میتونم بپرسم چندسالش بود؟
1392/06/20 - 14:4917 همسن خودم
1392/06/20 - 14:53فک میکنی سن ازدواجه؟؟؟؟؟یاتصمیم گرفتن درمورد ازدواج؟؟؟؟
1392/06/20 - 15:03سن ازدواج نیس ولی عاشقش بودم ی خورده صبر میکرد
1392/06/20 - 15:35عشق یه طرفه به جایی نمیرسه
1392/06/20 - 17:27هیچی پیشش گریه کردم
1392/06/21 - 21:22چه دلی داری تو فاطمه
1392/06/21 - 21:30باور کن پیشش زار زار گریه کردم
1392/06/21 - 21:31منم بغض گلومو گرفت ولی نتونستم گریه کنم ریختم تو خودم که مجبورش نکنم
1392/06/21 - 21:33پیش کسی که بهت خیانت کرده؟واسه چی؟
1392/06/21 - 21:33چه خیانت بزرگی !بگم سرت سوت میکشه ولی من فقط پیشش گریه کردم تا خالی شم
1392/06/21 - 21:35کسی که خیانت کنه باید کشت نه پیشش گریه کرد
1392/06/21 - 21:37یکی بهم خیانت کنه ولش میکنم کینه ای نیستم اون هم شعورش همونه چرا اعصاب خودمو ناراحت کنم والا به خدا
1392/06/21 - 21:37الهی بمیرم واسه فاطمه وصادق...دلم کباب شد به خدا...
1392/06/21 - 21:39داش رضا عاشق نشدی
1392/06/21 - 21:40کیمیا چیزایی که از عشقم دیدم رو هرکی غیر من بود فراموشش میکرد
1392/06/21 - 21:41من عشقم خیلی راحت بهم گفت عقد کرده و من پس از تبریک گفتن بهش و قطع کردن تلفن از هم پاشیدم ولی عاشقشم
فاطمه اون دیگه بر نمیگرده منم اینطوری بودم ولی دیدم برنمیگرده
1392/06/21 - 21:42حستو میفهمم خیلی سخته دیگه نمیدونم چی بگم
1392/06/21 - 21:42عاشقش بودم صادق جان اما نخواست یه شخصه دیگه ای رو پیدا کرد با اینکه رو راست بگم همیشه همه جوره پشتیبانش بودم اما خوب نخواست دیگه چقد آدم تحمل کنه والا
1392/06/21 - 21:44منم با اقا رضا موافقم...خودمم اخلاقیاتم اینجوریه اگه باکسی باشم تااخرش هستم
1392/06/21 - 21:45بدم میاد از سرکار گذاشتن واستفاده کردن واین حرفا...
ولی درکل کسی که خیانت میکنه سهمش بیشتر از 2قطره اشک نیست...
@تمنا :خدا نکنه
1392/06/21 - 21:45@کیمیا :من هر روز قلبم فشرده تر می شه
@رضا. :میدونم ولی عاشق این چیزا حالیش نی
فاطمه جون فک میکنی بتونی یه روزی فراموشش کنی؟
1392/06/21 - 21:48واقعا بیشتر عشقها ببخشید گفتم عشق بیشتر سرکار گذاشتنها همینجوریه چی بگم نمیخوام منت بذارم وظیفم بوده اما نخواست آدمی هم نبودم همزمان با 40 نفر دوست باشم
1392/06/21 - 21:51من هیچ وقت علی رو فراموش نمی کنم نه اینکه چون عاشقشم بیشتر به این
1392/06/21 - 21:51دلیل که بیشترین ضربه های روحی رو به من زد و راحت کات کرد
دلم میگیره اینجوری همتون حرف میزنید...تو روخدا جمعش کنید..
1392/06/21 - 21:51به خدا اشکم داره در میاد..
به قول آقا رضا من سرکار بودم و یه سرگرمی واسه علی
1392/06/21 - 21:52فاطمه جون دردشو تنهایی کشیدی؟یاکسی کنارت بود؟
1392/06/21 - 21:53من از شما خواهر و برادرای گله خودم صمیمانه عذر خواهی میکنم ببخشید
1392/06/21 - 21:55اقا رضا راست خدایش همینطور که میگین فراموش کردنش واستون راحت بود؟
1392/06/21 - 21:55آدمیزاد نمیگم خودم من که چیزی نیستم ولی چون میفهمه حس میکنه حرص میخوره
1392/06/21 - 21:55اقا رضا میدونستی خیلی گلی؟؟ واقعا میگم...
1392/06/21 - 21:56فاطمه جون اجی گلم میشه ناراحت نباشی؟؟ الانم میشه خاطراتشو یادت نیاری؟ خاطرات ادمو دیونه میکنه...من خندتونو میخوام...خنده همه عاشقققققققققققققااااااااااااا ی واقعی
تنهایی کشیدم چون جز دونفر (بچه داداشش و یکی از همکارام که تو نمایندگی همکار بودیم و علی رئیسمون )کسی خبر نداشت و زمانی ازدواج کرد که من به اجبار خانواده کار تو نمایندگی رو ول کردم و به هتل رفتم و من تو هتل تنهای تنها بودم
1392/06/21 - 21:58باشه ممنون از حرفای همتون
1392/06/21 - 21:58شما خود فرشته اید منه حقیر رو هم خوب میبینید خیلی ممنون بازم هم از شما وسایر عزیزان بابت اینکه اگه یه وقت ناراحتتون کردم عذر خواهی میکنم
1392/06/21 - 21:59ادما هیچ وقت بدی وخیانتارو فراموش نمیکنن...هرچقدرم محکم باشی هرچقدرم مرد باشی اخرم ی ترک خوردگی تو دلت وقلبت داری
1392/06/21 - 21:59مرسی تمنا جونم
1392/06/21 - 21:59موافقم با نظر بانو تمنا درسته
1392/06/21 - 22:00nemidonam
1392/06/21 - 23:00با ی پست چقدر باعث در اومدن اشکو در هم رفتن شوما دوستای گل شدم ببخشید شرمنده
1392/06/22 - 11:19خواهش ما همیشه با این خاطره های تلخ زندگی میکنیم ;-)
1392/06/22 - 11:21زنده باشی فاطمه
1392/06/22 - 17:15