من صخره شناوری از یخ تو آفتاب
کردیم بس نظاره به هم آب شد تنم
چوپان مهربانی و من هم رهای دشت
از بس که نی زدی به برم خواب شد تنم
من کاهم و به هیچ نمی ارزم... تو کهربا
دیدم تو را دوباره و بیتاب شد تنم
چو خاک کوچه بودم و یک شب از آسمان
ماه نگاهت آمد و مهتاب شد تنم
بگذار سر به سینه ام و بخت ما ببین
آخر برای چهره تو قاب شد تنم
1392/05/30 - 12:55 در
زندگی