آرزو نوری
آرزو نوری
دیشب
درخت را
به قتل رساندند
صدای افتادنش را شنیدم
و کشیده شدنش روی خاک
صبح که از کوچه گذشتم
برگها مانده بودند
با براده های چوب
#آرزو_نوری

آرزو نوری
آرزو نوری
به تو که فکر می کنم
خالی می شوم از شهر
نه کوچه ای می ماند در من
نه خیابانی

عشقم
عشقم
اجازه هست که عشقتو،توکوچه هادادبزنم؟

روپشت بوم خونه هااسمتوفریادبزنم؟

اجازه هست که هرنفس ترانه بارونت کنم؟

ماه وستاره روبازم فدای چشمونت کنم؟

اجازه هست که خنده هات قلبموازجابکنه؟

بهت بگم عاشقتم،دوست دارم یه عالمه

اجازه هست نگاهتو،توخاطرم قاب بکنم؟

چشمی که بدخواهمونه،به خاطرت خواب بکنم؟

اجازه فریادبزنم:توقلبمی تابه ابد؟

بدون اگه رسوابشم به خاطرت خوبه،نه بد!

اجازه هست دریاباشم،کویرروپیمونه کنم؟

توصدف دلم بشی،من تودلت خونه کنم؟

اجازه هست....؟؟
ادامه ...

آرزو نوری
آرزو نوری
کم سن و سال­ تر که بودم به رویا پناه می ­بردم.
هر وقت زندگی سخت می ­شد یا اتفاقی می ­افتاد که دلخواه من نبود گوشه خلوتی پیدا می­ کردم و در رویاهای خودم هر آنچه را که مطابق میل ­ام بود می ­آفریدم. هر چند رفته رفته -مخصوصا در دهه سوم زندگی- پیدا کردن چنین خلوتی و رسیدن به رویایی تمام و کمال سخت­ تر می شد. از چند سال پیش هم که محدودیتهای دنیای واقعی خاکریزهای جهان رویا را یک به یک فتح کرد و دیگر هر چیزی شدنی نبود.
با اینکه گاهی رویاها از جهان خود به جهان واقعی راه می­ یافتند اما آنقدر کندپا و از شکل افتاده بودند که کوچکترین شوق و علاقه ­ای را جلب نمی­ کردند. از طرفی، چیزهای زیادی که روزگاری واقعیت­ های تلخی بودند حالا با شکلی اغواگر و شیرین در کوچه پس کوچه­ های جهان رویا قدم می­ زدند.
جالب­ تر اینکه به مرور زمان مرزهای این دو جهان ادغام شده بود و این اواخر حتی نمی­ دانستم افراد، اتفاقها و مکان هایی که در ذهن ­ام هست متعلق به کدام دنیاست. اینگونه بود که خود را به دست واقعیت سپردم و بی­ اعت
ادامه ...

ابوالفضل مهربان جهرمی
ابوالفضل مهربان جهرمی
(السلام علیکِ یا عَقیلة َ بنی هاشم، یا بنت رسول الله الأعظم، یا زینب الکبری(س)، إشفعی لنا عندالله)
***شهادت بانوی عظمای صبر و استقامت حضرت زینب کبری(س) را تسلیت عرض می نمائیم***
خداحافظ ای شهر آزارها /
خداحافظ ای کوی و بازارها /
خداحافظ ای شاهد جنگ ها /
خداحافظ ای بارش سنگ ها /
خداحافظ ای شهر رنج و بلا /
خداحافظ ای چوب و طشت طلا /
خداحافظ ای قصۀ بزم مِی/
خداحافظ ای رأس بالای نِی/
خداحافظ ای شهر دشنام ها /
خداحافظ ای کوچه ها، بام ها /
خداحافظ ای سنگ خون و جبین /
خداحافظ ای سیدُالساجدین/
خداحافظ ای رنج ها، دردها /
خداحافظ ای خاک ها، گردها /
ادامه ...

آرزو نوری
آرزو نوری
همه ما
خواب می دیدیم
خواب خیابان
خواب کوچه
خواب عروسی
خواب عزا

دست آخر تو
بیدار شدی
من اما ....
خواب می بینم هنوز
خواب مردن تو
خواب گریه های خودم

آرزو نوری
آرزو نوری
بگذار
یک نگاه سیر
تو را قدم بزنم
از کاکلی هایت
از خط موی باریکی
که تا انحنای ظریف چانه
کشیده می شود
بگذار راه بروم
از کنار نهر آبی
که تمام شهر جریان می‌یابد
تا پایین شهر
پیچ و تاب برمی دارد
و در کوچه پس کوچه هایی که ندیده ام
به تو می رسد
ادامه ...

آرزو نوری
آرزو نوری
وسط کوچه
زیر درخت انجیر ایستاده‌ام
با عاشقانه هایی
که به هیچ کجا قد نمی‌دهد
نفرین می‌کنم خودم را
که زیبایی‌ات را
با مهربانی
اشتباه گرفتم
سرزنش می‌کنم قلب‌ام را
که می‌ پنداشت
راهی به تو دارد
ادامه ...

آرزو نوری
آرزو نوری
وقتی کف پایت پر از خوناب باشد
جلاد تو از رنج تو شاداب باشد
دردت بگیرد، گریه بارانی شوی باز
اشک ات بریزد بی صدا، سیلاب باشد
وقتی نخوابی تا سحر بیدار باشی
هم بندی ات بی فکر فردا خواب باشد
حتی بترسی از خودت از سایه ات هم
هر گوشه از سلول تو سرداب باشد
یادت بیافتد مادرت را خانه ات را
روح ات برای کوچه هم بی تاب باشد
وقتی ندانی حکم را اعدام یا حبس
وقتی جواب هر سوال ارعاب باشد
دیگر چه جای صحبت از دیروز و امروز
آینده ات تاریک چون مرداب باشد
ادامه ...

آرزو نوری
آرزو نوری
بهار بی‌تو
بهار نیست
هفت سین واژگونه‌ای است
که سین‌های آن
مثل دندانهای مرده
بیرون زده است
بهار بی تو
سرآغاز ناچاری است
سال کبیسه‌ای
که از کوچه می‌گذرد
و نمی‌داند
چگونه به پایان برسد
ادامه ...

آرزو نوری
آرزو نوری
عکاسیِ کوچه ی ما انگار آن شب عزا بود
یک قطعه عکس سه درچار آغاز آن ماجرا بود

گریه امانم نمی داد یکریز می گفته ام سیب
آن سیب های مکرر آغشته ی اشکها بود

می خواستم خنده باشم در قاب عکست و لیکن
گریه رهایم نمی کرد مانند بغضم رها بود

در کوچه ی آفتابیت در آسمانهای آبیت
در آن شبان شهابیت آنجا که غرق صفا بود
مایل نبودم بیاید این آسمان کبودم
می گفته ام زین سبب سیب این قصه ی سیب ما بود

باران که یکریز میریخت چون آتش تیز می ریخت
از چشم لبریز می¬ریخت انگار اشک خدا بود

می خواست تا ابر چشمم پیوست عکسم نباشد
ورنه میان اتاقت اکنون چه سیلی بپا بود!
ادامه ...

آرزو نوری
آرزو نوری
نه مثل خون تو سرخ
نه گرم
نه شیرین
این روزها...
به انار فکر می کنم!
سنگفرش کوچه را
با خون تو شسته اند
قطره های خون ات
دانه های انار است

نه مثل خون تو سرخ
نه گرم
نه شیرین
چیزی که روی گونه ام
جا باز می کند
می لغزد
می رود...

کم است
اگر تا قیامت گریه کنم .
ادامه ...

صفحات: 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 »

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ

صفحه اصلی  /  درباره ما  /  راهنما  /  قوانین  /  تماس با ما  /  تبلیغات  /  وبلاگ
© 1391-1401 - تمام حقوق مادی و معنوی شبکه اجتماعی جیک برای مدیریت محفوظ است.