پک می زنم به سيـگار، در پای چوبه ی دار
زل می زنم به ديروز،اين قصه های تکرار...
اين سايـــه ها هميــشه، دنبـال من دويدند
بی برگ و بارم امروز، ای سايه ی طمع کار!
من: رفتنی، شکسته، بی شور و شوق پرواز
من می روم، دوباره در اوج حسّ انکار
من شعر می سرايم، در قافيه: شکستـــن
بی وزن و بی اراده، شعری شبيه آوار
مرگم شبيه باران، احيای ديگری بود
شايد دوباره مريم، رويد به روی ديوار
من قصه گو نبودم، از عشق می سرودم
حالا شکسته قلبم، از دوريــت که ناچار...
پيچيـــدن صـــدايـــت، پـــايـــان خــواب بــــد بود...
شاعر نشست و خنديد...پس خواب بود...و بيدار...
اما دوباره يادت، ترسيــــم غصــه ها شد
اين عاقبت ندارد، اين عشق بر تو انگار...
لبخند تو، صدايت، بغضت درون اشعار...
ديگر گذشت و رفتند، آن روزهای ديدار...
پک، دود، پک به سيگار، در پای چوبه ی دار
تعبير خواب هم شد، نقشی به شکل مردار.
ادامه ...